روزی که آرزو را ، در شهر سر بریدند
من ماندم و امیدم ، با دست پاک و خالی
باید که مـــــی نهادم ، سر بر ره بیابان
زیرا به جا نمانده ، عشقی در این حوالی
در جستجوی یاران ، در این کویر وحشت
هر لحظه روز تلخی ، هـــر روز تیره سالی
شهرست و اینک آذر ، پاییز و حکم آخر
بغداد چون خزان شد ، بیرون زند غزالی
نه همنفس بیابم در این هوای مسموم
نی کوکِ همنوایی ، در حنجر اهالــــی
انبان و سنج و دَمّام در مسلک جنوبی
ترجیع بند خود زد ، در پردهء شمالی
باران و قطره هایش رقص بهاره بگذاشت
شد نوحه خوان ، به سبکِ مرثیه در لیالی
دل تشنهء محبت ، شهرست پر ز محنت
تا کی دلا مداوم ،۷ چون جغد شب بنالی
طوفان غم مسلح ، با داس ، چون دروگر
ریزد به خـــــــاکِ تقویم ، ایامِ لاابالــی
وقتی خزان زند بر ، گلبرگهــای تاریخ
دیگر چه فرق بینِ ، میلادی و جلالـــی
کولی دگر نیاید در کوچه های این شهر
تا عشوه ایی و روزت ، نیکو کند به فالی
دیگر اثر نمانده از رود و جویِ جاری
تا در کنار آنها ، آتش زنی ، ذغـــالی
چایی کنی درست و ، با ترکه ایی ، کبابی
در پی می ات بنوشی ، از کوزه ایی سفالی
بیمار گشته اکنون ، شَهرت به جمع امراض
رُبح و دروغ و تزویر ، با درد بدسگالــــی
یا همتی و خود را ، از این بلا رهــــا کن
یا شو رها به موج و بگزین چنان خصالی
دردت دوا نگردد ، با این مرام و سازش
اینک که پر شده شهر ، از اینچنین رجالی
ای کاش میشدم مرغ ، گنجشک یا که سیمرغ
دستِ تهیِّ بسته ، مـــــی شد گشوده بالـــی
پر می زدم از اینجا ، تا خطهء محبت
میشد دل شکسته ، خشنود از وصالی
تحقیر و رنج توهین در آن دیار ممنوع
فخرت نمی خرد کس حتی به یک ریالی
در کوچه عشق و یاری ، رودش به نور جاری
آنجا ستم ندارد ، بر سر زدن ، مجــــــــالی
شاهی بود در آنجا ، با تاج مهـــــربانی
راضی وزیر آن شاه ، به به عجب خیالی
در این سرا که هستی ، ظلم است و خود پرستی
اینجا گل است و بلبل ، امـّـــــــا به نقش قالـی.
سیدرضاموسوی راضی
بحر؛ مضارع مثمن اخرب
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 25 شهریور 1401 19:27
سیدرضا موسوی راضی 26 شهریور 1401 15:16
سپاس امیرجان.
قدر دان مهربانیهایت هستم.
رضا کاظمی اردبیلی 25 شهریور 1401 21:57
عرض ادب
زیبا و دلنشین بود.
درود بر شما شاعر توانا و گرانقدر.
سیدرضا موسوی راضی 26 شهریور 1401 15:15
درور بر شما جناب کاظمی.
لطف دارید.
پرستش مددی 25 شهریور 1401 23:12
عرض ادب و احترام ، درودتان باد قلمتان سبز و نویسا بزرگوار
سیدرضا موسوی راضی 26 شهریور 1401 15:13
درووود و سپاس پرستش بانوی عزیز.
مهربانیتان را قدردانم.
تندرست باشید و درخشان.