غزل : سلفی عاشقانه
با هم قدم زدیم و نبودیم آشنا
دوریت عقده ایست که ویران کند مرا
ما را بعید بود که تا مست هم شدیم
پیمانه بشکنیم و ننوشیم باده را
پیغمبری که دین تو تبلیغ می کند
قاموس سر کشیده در انبوه ادعا
ما را بعید بود نمانیم پای ِ عشق
ما را بعید بود که باشیم بی وفا
با شعر می شود که بمانم کنار تو
شاعر شدم تو را به سلاطین واژه ها
هر عشق زندگیست که جاریست تا ابد
با مرگ میرسیم به معشوقه در بقا
در هر نفس کشیدنم امیدواری است
سلفی عاشقانه بگیریم ما دو تا
شاعر : مسعودبافقی زاده
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 07 شهریور 1401 16:52
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
مسعود بافقی زاده 10 شهریور 1401 04:14
سپاسگزارم