رو دوش زخمی این سقف
هنوز سنگینیِ دارِ
یکی دنیاشو بخشیده
سخاوت گاهی اجبارِ
فقط این خونه می دونه
که غربت چارتا دیواره
تنفس کردنم اینجا
با مردن رابطه داره
چشای صندلی بسته س
تن لخت طناب سرده
توو بیتایی که نشنیدی
یه شاعر خودکشی کرده!
توو چشماش عکس تابوته
توو چشمایی که تب کرده
کسی اشکاشو نشمرده
توو روزایی که شب کرده
توو جیباش یه کمی کافور...
چقدر آمادگی داره!
همین لبخند چرکی شم
به بغضش بستگی داره
پاهاش توو فکر رفتن نیست
سکونش خستگی داره
به قدر یه طناب دار
به شب دلبستگی داره
شب تاریک و دلسردی
که شعراشو قرق کرده
با دردایی که ننوشته
توی تنهایی بغ کرده
چشای صندلی بسته س
تن لخت طناب سرده
توو بیتایی که نشنیدی
یه شاعر خودکشی کرده!
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 24 مهر 1402 11:51
درود بر شما
آرزو بیرانوند 26 مهر 1402 19:30
درود جناب عاجلو من از لطف شما سپاسگزارم
آرزو بیرانوند 26 مهر 1402 19:31
تقدیم به شما
حفیظ (بستا) پور حفیظ 24 مهر 1402 21:25
رودها بانو بیرانوند! زیبا بود و دلنشین و مثال زدنی
آرزو بیرانوند 26 مهر 1402 19:31
و همچنین از لطف شما هزاران بار ممنونم دوست شاعرم
سیاوش دریابار 27 مهر 1402 07:44
شنیدم
بعد من تنها نبودی
شنیدم
بعد من می می سرودی
سلام
شعرتان بسی زیباست
برای قلم سبزتان آرزوی مانای دارم
فکر گران سنگتان جاودان
موفق باشید
سروش اسکندری 29 مهر 1402 14:59
درود فراوان بر شما ... بانو بیرانوند فرهیخته
شعری زیبا و با احساس از شما خواندم
پاینده باشید و جاوید