باد می آرد خبر کای گلستان غم مخور
می رسد نوروز و می آید ز ره فصل بهار
گل ز گل ها بشکفد زین پس میان باغ تو
مرغ عشق سر می دهد آواز را مستانه وار
هم به دشت و هم به صحرا هم به کوه
می شود جاری ز شوق، برفِ را در جویبار
می زند نغمه ز دل می خواند آن مرغ سحر
تا بگردد دلبرش از خواب و مستی هوشیار
می نشیند شبنمی بر سبزه در صبح سپید
می گشاید برگ خود را غنچه از شوق هزار
دلبری ها می کند آهوی مشکین در چمن
بوی نافه با نسیم پیچد میان مرغزار
هر گلی با بلبلی می خواند آواز سرور
موسم عشق می رسد با عشق بازی های یار
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 28 اسفند 1401 14:23
.مانا باشید و شاعر
شهناز عیدی وندی 28 اسفند 1401 18:03
درود و سپاس فراوان
کتایون رها 28 اسفند 1401 16:11
با سلامی اهورایی
استاد مهربانوی ادیب
کاش سروده در این دهلیز را تقدیمت می کردم
تا در این خداحافظی یکدیگر را فراموش نکنیم
شعرهایت با مخاطب سخن می گوید
احساس را ببازی میگیرد و
سرشار هیجان است
فراموشم نمی شوید
شهناز عیدی وندی 28 اسفند 1401 18:33
درود بر مهربانوی فرهیخته و ادیب و هنرمند
سپاس از نگاه زیبایتان
لطفتان برقرار و مهرتان مانا باد
به راستی که حضور گرم شما شور و نشاط می آفریند و همچون
نسیم بهاری نوازشکر شکوفه های بهاریست برایتان یک عمر سرسبزی و سربلندی آرزومندم
ای گل به چمن چند روزی که تو میهمان بودی
با شور و شعف و ناز کلامت همه دلها بربودی
همواره پایدار باشید و برقرار
علی معصومی 28 اسفند 1401 22:52
شهناز عیدی وندی 29 اسفند 1401 13:44
سپاس
سعید آریا 14 فروردین 1402 18:50
شهناز عیدی وندی 04 اردیبهشت 1402 00:49