دادی به دستم، دردی ز دوری
زدی به قلبم، ناگه تو نوری
ز درد دوری شدم روانی
ز نور قلبم، منم فراری
منم همان کس، که در تو غرقم
تو بی تفاوت به زخم قلبم
از آن دمی که هوای عشقت ز سر رها شد
غمی ز چشمم، آهی ز قلبم به آسمان شد
برفت و آنگه ز کوشش من
بگرفته در سر، سوز نوایم
نوای عشقم دگر روان نیست
به سوی آن کس که یار من نیست
به یار دیگر، دل نسپارم
به جز به آن کس، که زخمی زد و رفت
زخم عمیقم، دگر ندارد دردی
از آن دمی که روحی ندارم
روحم شکسته، دل پُره غصه
دیگر خدایا، طاقت ندارم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 05 مهر 1402 17:48
.مانا باشید و شاعر
فاطمه مهری 05 مهر 1402 18:32
درود برشما
حفیظ (بستا) پور حفیظ 05 مهر 1402 20:38
درودها جناب مرشدی عزیز بسیار زیبا و دلنشین سرودهاید