با من بیا ...
مگذار هوای غربت
تورا در محبس خویشتن ببلعد ...
مگذار ترانه های بی کلام این سمفونی پر ارتعاش
تنت را به لرزه بیاندازد ...
مگذار این هوای سرد
تبت را فرو بنشاند ...
بیا که تا انتهای این مسیر
خوابی پر آشوب را باید سپری کنیم ...
جای هیچ نگرانی نیست ،
شب اگر چیره شد
من به چشمهای تو نگاه می کنم ...
و اگر پرواز کبوتران
هوای پرواز را به سرت نشاند ...
و اگر منظره ای زیبا از دور به چشمانت رخنه کرد ...
تو تنها مرا به یاد بیاور ...
دستانت را به من بده
که وطن ؛
همین چند انگشت به هم گره خورده من و توست ..
باور کن ؛
من و تو جز ما هیچ کس را نداریم
با من بیا ...
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 15 اسفند 1402 06:19
.مانا باشید و شاعر
محمود فتحی 17 اسفند 1402 17:43
سلام مواید باشید شاعر