سلام ای آشنای روز آخر
خداحافظ نگار زود باور
من و تو رهرو یک جاده بودیم
برای هرخطر آماده بودیم
تو یک دنیا غزل در چشمهایت
و من آغوش وا کرده برایت
تو دستانت نمادی از لطافت
وقلبت معدن عشق و رفاقت
اگرچه دورم از تو چند روزی
نمیخواهم نگه بر در بدوزی
دلم این روزها در انتظار ست
و دراندیشه ام وصف نگار ست
سفر کردم که از دردت بکاهم
ببخشا لاجرم این اشتباهم
نمیدانم چه حالی داری امشب
وشایدمثل من میسوزی از تب
نگاهت بودعمری تکیه گاهم
کنون من مانده ام با اشک و آهم
تو که رفتی تمام باغ پژمرد
و گلدان اقاقی بی تو افسرد
تو که رفتی دگر باران نبارید
کسی حال مرا هرگز نپرسید
نگاه من به در خشکید شاید
نگارم روزی از این در بیاید
دقایق بی تو با اندوه سر شد
تمام دلخوشی هایم هدر شد
تو می آیی شبی با خنده هایت
و من لبخند خواهم زد برایت
همیشه جای تو درخانه خالی ست
صدایت تا ابد در این حوالی ست
دوباره می نشینم تا بیایی
بخوانم شعر شبهای جدایی
خداحافظ نگار زود باور
سلام ای آشنای روز آخر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 شهریور 1402 11:11
.مانا باشید و شاعر
سروش اسکندری 14 شهریور 1402 16:29
درودها بر شما ... جناب فرح آبادی مثنوی زیبایی سرودید
بسیار لذت بردم،شاعر بمانید