بوی گندم
بهار آمد زمستان یادمان رفت
وشبها زیر باران یادمان رفت
شبیه روزهای کودکی مان
الفبای دبستان یادمان رفت
هنوز از بوی گندم سیر بودیم
چه ساده معنی نان یادمان رفت
هوای کوچه دامنگیرمان کرد
سکوت یک خیابان یادمان رفت
و شب با چشم خسته پلک میزد
صدای پای مهمان یادمان رفت
زمان آنقدر بی ارزش تلف شد
که ماه مهر و آبان یادمان رفت
چنان معنای آزادی یکی بود
که سختی های زندان یادمان رفت
تمام عمرمان سرگشتگی بود
هدف از زندگی مان یادمان رفت
جوانی مان همه بیهوده سرشد
و دادیم آنچه تاوان یادمان رفت
کسی حرف خوشی با ما نمیزد
درون سینه وجدان یادمان رفت
و پاکی آخرین رویای مان بود
ولی افسوس آسان یادمان رفت
گرفتار سکوتی سرد بودیم
نصیحت ها فراوان یادمان رفت
چنان وابسته افسانه گشتیم
که عشق و دین و ایمان یادمان رفت
چه تقدیری از این بدتر برامان
که ما معنی انسان یادمان رفت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 08 امرداد 1402 09:48
.مانا باشید و شاعر
سعید نادمی 11 امرداد 1402 11:18
درود بر شما ... عالی بود