《سوختم》 غزل
آتشی انداختی در خرمن جان سوختم
در فراقت ای گل خوشبوی دوران سوختم
بلبلی خوشخوان نمی خواند در این باغ خزان
باغ جانم شد خزان در شوره زاران سوختم
آسمان رنگش نشد آبی همیشه تار بود
در میان ظلمت شب ماه تابان سوختم
برق چشمانت نشد گرمای جانسوز تنم
در میان سوز و سرمای زمستان سوختم
ماهیِ لب تشنه بودم در کنار ساحلی
موج دریا دیدم و آن اوج طوفان سوختم
لاله ام پژمرده شد یک قطره بارانی نبود
خار و خس گشتم در این دشت و بیابان سوختم
پَر زدی مرغ هما در عالم رویای من
وقت هوشیاری ز رنج و درد هجران سوختم
پَر نزد پروانه ای بر گِرد شمعی بی فروغ
شمع سوزان گشتم و در آتش آن سوختم
با خیالت می شود هر روز من شامی سیاه
روز من شب گشته در این روزگاران سوختم
《مخلص صادق》بسوزد پیر عشق و عاشقی
از اَزل با آتش افتاده در جان سوختم
چهارشنبه۱۴۰۰/۴/۱۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 11 شهریور 1402 08:44
درود بر شما
محمدهادی صادقی 12 شهریور 1402 07:42
درود بر شما بزرگوار
سامان نظری 27 شهریور 1402 16:01
سلام و درود بسیار زیبا مانا باشید