«صبح امید»
بهارم را خزانی نیست در صبحی که امید است
برایم شام تاری نیست آنجایی که خورشید است
فروزان می شود دل گر بتابد نیمه شب ماهی
شود روشن شب ظلمت در آنجایی که مهشید است
خورد آب حیات از چشمه ی امید و پیروزی
فروزان می شود آن دل ز خورشیدی که جاوید است
ز مشرق می کند روشن جهان را چشمه ی امید
میان آسمان شب فروزان ماه و ناهید است
تو خورشیدی بزرگی می درخشی در دل عالم
نشان شوکت و جاه و جلالت تخت جمشید است
تو ای مامم بزرگی سر فرازی در طیِ تاریخ
در این خاکت بزرگانی چو کوروش ها که خوابید است
اگر روزی شود حاکم در اینجا همچو ضحّاکی
مثال کاوه ی آهنگری این خاک زائید است
زمستانت همیشه چون بهاران سبز و خرّم باد
همیشه لاله ی سرخی در این بُستان که روئید است
بتاب ای ماه تابان تا شود روشن شب ظلمت
فروزان می کند خورشید هنگامی که تابید است
بهارت را خزان هرگز نباشد «مخلص صادق»
در آن هنگامه ی صبحی فروزان نور امید است
یکشنبه99/10/14
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 21 دی 1402 18:45
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 21 دی 1402 18:59
درود و سپاس
محمود فتحی 24 دی 1402 19:05
سلام جناب استاد صادقی گرامی صبح امید شما بخیرو شادی