«کوچه ی برفی»
هوا سرد است و ابری دیده های آسمان گریان
کنار کوچه ی برفی نشسته کودکی نالان
شده بیدی که می لرزد دل و جانش ز بی مهری
گذرگاهی شلوغ است و نمی باشد در آن انسان
همه سر را فرو بُرده میان لاک خود خاموش
در این خاموشی دلها شده انسان چه بی وجدان
شب تار است و مهتابی میان آسمانها نیست
نمی باشد در این ظلمت چراغ روشنی تابان
هوا سرد است و گرمایی ز دلها بر نمی خیزد
ز بام سینه ها قندیل یخ گردیده آویزان
زمستان استخوان سوز است و گرمایی به دلها نیست
دل این آدم برفی تهی باشد ز عشقِ جان
شده چون عقرب جرّاره هر دَم می زند نیشی
نمی روید گلی ، باغی خزان گردیده این بُستان
صدای جغد شب می آید از ویرانه ها امشب
نمی باشد در این باغ خزان مرغ دلی خوشخوان
شبی تار است و ظلمانی در آن نوری ز عشقی نیست
چرا صبحی نمی گردد بتابد شمس جاویدان؟
به پایان می رسد این سوز سرما «مخلص صادق»
رود این فصل سرما می رسد روزی چو تابستان
یکشنبه99/9/2
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 17 بهمن 1402 15:47
درود و سلام موفق و مانا باشید
محمدهادی صادقی 19 بهمن 1402 00:32
درود و سپاس
امیرصالح زمردی 18 بهمن 1402 02:26
" هوا سرد است ... " بسیار لذت بردم ، " ... قندیل یخ گردیده آویزان " این هم خیلی زیبا بود
مخلص کلام اینکه : درود بر شما ، درود
محمدهادی صادقی 19 بهمن 1402 00:32
درود و سپاس
محمود فتحی 19 بهمن 1402 15:11
سلام جناب صادقی بزرگ احسنت
همه سرافروبردنند میان لاک خود خاموش
صدای جغد می آید ازاین ویرانه امشب
محمدهادی صادقی 21 بهمن 1402 08:52
درود جناب فتحی عزیز سپاس