وقتی توکنارم نیستی

✍????جانان من . دیگرنمیتوانم میدانستی
توانِ خاطره ساختن وآه کشیدن را ندارم..سوار براسب خاطره ها باتو در گندم زارخیالم قدم میزنم.موهایت راباد باخودبه هرطرف میبرد دامن چیندار گل .گلی ات رقص کنان با وزش باد می‌رقصید. در راه برگشت.تا نزدیکی کلبه ی احساسم آمدی.
کفش هایت را که درآوردی و وارد خانه و قلب من  میدانستی کفش هایت راکه دم درب  درآوردی دیگر
مهمانم  خطاب نمیشدی تو صاحب خانه  قلب نا آرامم بودی... اما تو بعداز توقفی کوتاه
  کفش هایت را به پا کردی ودرمیان بُهت وحیرتم عزم رفتن کردی گفتمت نرو ..
من می میرم نه نه   اما فرقی به حالت نکرد وبه راهت ادامه دادی. حال من ماندم ودنیایی از حسرت وتنهایی ..حالم همانند
سالمندی است کنج  اتاقِ شماره  تنهایی
درخانه ی سالمندان که
[  ] هرروز با یک بغض چشم به راه عزیزانش است
که چرا باز صبح جمعه شد و یکی به دیدنم نیامده  آه افسوس .که من صبر آن سالمند گنج آسایشگاه رادارم.اوتوان
1. چشم انتظاری را دارد واین مدل انتظار
را دیده است ولی من ندیدم، و تحمل ندارم
چه میدانستم که
شبهایی خواهد رسید
دلم برای لحظه هایی که
محو چشمانت می شدم
هم آنقدر تنگ خواهد شد که
هر شب گونه هایم بوی نم از باران
اشک را خواهد داد...بعد تو آسمان
چشمانم همیشه ابری است،
دلم برای تو تنگ شده، برای نگاه تو،
دست‌های تو، لبخندهای تو
برای تویی که وقتی نیستی انگار
خدا هم مرا تحویل نمی‌گیرد،
برای تویی که وقتی نیستی،
انگار که نیستم، انگار که خودم نیستم! که حتی خواب هم مرا با خود نمی‌برد. که نبودنت تلنبار می‌شود،
که نبودنت همچون کولاک آوار می‌شود، روی سرم
نبودنت را دوست ندارم.
دلم خیلی تنگ می‌شود وقتی نیستی...
برای نگاه مهربان تو، لبخندهای تو...
در کدامین سیاره ای که، هر چه بیشتر به
دنبالت می گردم کمتر نشانی از تو جویمت
ای آرام جان

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 56 نفر 66 بار خواندند
محمد مولوی (22 /05/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا