گفتی بنویسم غم دل را وَنوشتم
از طالع تاریکم و از بخت و سرشتم
صدبار نوشتم غم هجران و جدایی
اما نشنیدم ز تو من هیچ صدایی
عمریست چو مجنون شدم و در پی اویم
دلسوخته از داغ جوانم چه بگویم
ای خالق ایوب دگر صبر نمانده
دل خسته شد از بس به رهش چشم پرانده
چون مرغم و در دام به دل حسرت یک دار
این زخم مرا می برد آخر به سر دار
شاعر شده یک شهر ز افسانهی تلخم
از سوز و گدازِ شبِ تارم شدهام خم
آن قدر زنم زار به درگاه تو یا رب
تا این که به پایان برسد تابش این شب
#آذریان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 25 فروردین 1402 08:56
سلام ودرود