از لب شیرین تو ای مهربان
عاشق اینم که لبی تر کنم
گوش به حرف و هوس دائم
این دل لامذهب کافر کنم
آن لب و آن باعث عمر دراز
کو که تنی غرق و شناور کنم
از عدمش رو به فنا می روم
باز و ولی میل مکرر کنم
سیر نمی گردم از این بارقه
سینه ی خود آتش و مجمر کنم
حد و حدودی نبود در طلب
رسم همین است و مصور کنم
جام من آن گوشه ی لبها بود
مست از آن باده و ساغر کنم
کم که شود وسعت هر بوسه ای
قاعده باید که مقرر کنم
مهر بود در اثراتش عجین
جان به فدای لب و این در کنم
این عملیات عجیبی است که
منطقه با بوسه منور کنم
بوسه چو دودی به هوا میرود
راه بلندی است که باور کنم
دست سعید از همه سو رو شد و
با غم یک بوسه شبی سر کنم
سعید آریا ۱۳ آبان ۴۰۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 13 آبان 1402 21:15
!درود
فاطمه مهری 14 آبان 1402 23:03
درود بر شما استاد، زیبا و دلنشین سرودید
سروش اسکندری 15 آبان 1402 08:58
درود بر شما جناب آریا زیبا و دل نشین سرودید
سیاوش دریابار 15 آبان 1402 12:58
....یه قل دو قل.....
کاش پیرمرد قبیله
سنگهای ریزش را
می کاشت
باران که که می امد
درخت کوه سبز می شد
وقتی میوه اش می چید
سنگ ریزه
برداشت می کرد
سلام
روز شما بخیر
مهمان دفتر شعر شما بودم
شیوا روان و با نشاط سروده اید
قلبا ارزوی توفیق روز افزون برایتان دارم
مانا باشید