چگونه وا کنم از سر گناه بهتان را...
چو یوسفم ، که به جانش خریده زندان را
پیمبر زن مستی شدم که اجدادش
به سخره داشت رسالات مرد چوپان را
به کفر زلف سیاهش مردّدم،شاید
که واکنم سر یک استخاره،قرآن را
زنی که آیه ی حمالت الحطب را دید
ولی به هیزم آتش کشید پیمان را
همانکه که روز گار جوانی، برای او دادم
به روز رفتنش این حجم تلخ تاوان را
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
چو میکشد به یدک وزن نام انسان را
منی که از سر تجریش تا ولیعصر
قدم زدم همه خاطرات عریان را
نمیشود سر یک زن دم ازصلابت زد
که دیده گریه یک مرد زیر باران را
...وحاضرم سر دیدار او بگردم باز
یکی یکی همه ی کافه های تهران را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 30 دی 1402 20:58
سلام ودرود