به آبشاران زیبا کز دل سخت و سیاه صخره ریزانند
و بر پیشانی داغ و تب آلود بلوط و ارژن و گلشن نسیمی دلربا دارند
به زنبور سخاوتمند که در شهریور خشکی
به عمق گرمی سوزان دشت بی کرم ، دنبال رنگین سفره ای کمیاب ، به زیر آب راه برکه ای کم جان
می یابد ، کَرت خُرم و سبزی
در آن زیبا گل شبدر
کند او را به عشق مهمان
به بارانی که با اشکی ز شوق ابر
چو سان هم کند تقدیم
لطافت را به خار و گل
به جویباری که در اعماق یک دره
به سختی با عصا طی میکند راهش
و کبک و تیهو و آهو از آن خرسند و سیرابند
به عطر دلکش سوسن که در گلدان یک عاشق به گل
جبراً شده محبوس و زندانی
به آب رود غُرانی که می شوید تن دره
ز هر ناپاکی جا مانده از دست بشر بر خاک
به چشمانی که برق شادیش
دلهای محرومان و بی کامان
به یک لحظه به شوق آرد
به باد غربی پرشور
که گاهی می وزد در طول شهر مغرور
و با خود می برد آلودگیهای غم افزا را
به ضرب و زور
و شُشها میشوند در سینه ها از پاکیش مسرور
به ظلمت گاه هستی
گر دهد ظالم به جبر فرمان بر راهی که بیداد است
و ما را در گریز از آن
قمر در دست یک سالار آزاده
کند روشن مسیر راه آزادی
به صدها و هزاران نعمت شادی فزا در هر کجا
پنهان
یا پیدا
خدایا ما تو را شکری بدهکاریم
قاسم لبیکی یکشنبه 1402٫6٫19 تهران
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
حفیظ (بستا) پور حفیظ 20 شهریور 1402 13:59
درودجناب لبیکی بزرگوار
بسیارعالی
قاسم لبیکی 21 شهریور 1402 16:20
هزاران درود جناب استاد پورحفیظ
سپاس از نگاه پر مهرتان
به تقدیرت چو استادان به سان ابری و باران
لطافت بخش هر شعری به شادابی آبشاران