قلبِ امیدوار من

چند شبیست که دگر این دست به قلم نمی‌چرخد. اما ای محبوب دلم قول بر این بود که همیشه در این قلب روان باشی ، مثالِ رودخانه!
شنیده‌ام از مردمان که صباح که می‌وزد غوغایی به پا می‌کنی و از فرا مرزهایِ تنش تا جنگل موهایش پیشروی می‌کنی.
هنوز هم نمی‌توانم باور کنم که او دیگر در بین ما نیست!
آرمان‌هایی که به تازگی در جامعه حاکم شده بودند و اندک‌اندک به فراموشی سپرده شدند.
روحِ جمعی هر نگاه که تا آینده پیش می‌رفت کم‌رنگ شده، گروهی از مت کنکاش می‌کنیم تا راهی یابیم و بتوانیم عنصر پیروزمان را دوباره برگردانیم، اما به راستی راهی برای برگشت مانده؟! هر روزه شاهد مرگ آرزوهای بی‌شماری از هم‌نوعانمان هستیم که چشم بر زندگی می‌بندند و دست مرگ را به مثابه یاری می‌فشارند تا به آرامش برسند.
اما به چه قیمت؟
چند مدتی‌ست که روحیه‌هامان کم‌رنگ و یحتمل از بین رفته! ما به دنبال او هستیم
قلب‌های امیدوارمان او را می‌طلبد در غم، شادی، مرگ، زندگی!
ندایمان را می‌شنوی؟ تو قطعه‌ای از وجودمان هستی، بدون تو روحمان به تحلیل خواهد رفت
در دنیایی که حیله و نیرنگ و حسد بر چشم‌هایمان غلبه دارد، تو همانند پادزهر برای ادامه دادن هستی!
همانند نوری که در هنگام سقوط دست یاری به ارج می‌نهی، همگان به انتظار تو مسیر را هموار خواهند کرد تا نشانه‌ای از تو پیدا کنند.
تو یعنی همان امیدِ دیرینه و انگیزه آینده
انسانیت!


حال و احوالِ مرا باد صبا می‌فهمد
چشم مشتاق مرا مستِ صدا می‌فهمد
سقف رؤیای مرا شمس بهار می‌فهمد
خوابِ دیبای مرا روحِ ندا می‌فهمد
نقره کوبین مرا ماه نهان می‌فهمد
شفقِ سهم مرا یاوگوی مِهان می‌فهمد
طربِ شورانگیز مرا عمق نگاه می‌فهمد
صبح میعاد مرا تاریکی بلندی روز می‌فهمد
مهر آفاق مرا الفاظ مَهی در نگهی می‌فهمد
روح بیمار را مُلک شهنشاهی ماه می‌فهمد
صور تابان مرا مشجع او می‌فهمد
راستی را کس نمی‌داند که در چشم و ندا
پیمان‌ِ سنگ را تیر تبر می‌فهمد؟

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 79 نفر 115 بار خواندند
محمد مولوی (09 /12/ 1402)   | سانیا علی نژاد (18 /12/ 1402)   | محمود فتحی (22 /01/ 1403)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا