بیخیال حرف مردم، با من از ماندن بگو...
از نشستن توی ساحل از غزل خواندن بگو...
بیخیال دیگران، وقتی کنارم آمدی
از همیشه ماندنات، از دیگران راندن بگو...
حرف در لفافه را دیگر نمیفهمم عزیز
دوستم داری برایم واضح و روشن بگو
گاهگاهی گوشهی بنشین کنارم نیمهشب
از کنارم ماندن و از پیش من مردن بگو
میهنم پیراهن سبز و سفیدت میشود
پس در آغوشم بگیر، از گرمی میهن بگو
چند تار از موی مشکینات کنارم شد سفید
پیر شو همراهام از موی سپید دیدن بگو...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 20 فروردین 1403 21:58
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
جلال بابائی 21 فروردین 1403 10:14
شعری پر از احساس و نغز و دور از لفافه بود احسنتم
محمود فتحی 21 فروردین 1403 16:22
درود به راستی حقیقت بسیار زیبا ورسا سرودبد
مواید باشید
سعید نادمی 21 فروردین 1403 18:23
درود بر شما... عالی بود
فقط :
پیر شو همراهام از موی سپید دیدن بگو...
مثلا اگه میشد :
پیر شو همراهام از این برف باریدن بگو...
یا ... کمی بهتر میشد
کامیل قهرماناوغلو 05 اردیبهشت 1403 15:38
مرحبا به زبان شعریتان.
مهمترین ویژگی یک شعر زیبا #زبان_آن_شعر به شمار میرود. زبان شعرتان زیبای زیباست. همواره بمان و بیافرینید دوست عزیز من.