باخودم قد سالها عمری
یک عصا پای آهنی دارم
ریشه کرد و نشست درخونم
ردپا های ناتنی دارم
مادرم بی دلیل می پرسید
باز می گفت شاعری مادر؟
زندگی ازتو قد کشیده تَر و
تو چه فرز و چه ماهری مادر
درنگاه صبور فرزندم
گل سر، شعر، زعفران دیدم
من خودم را کنار این همه عشق
پیر بودم ولی جوان دیدم
پدرم ساده، کارگر زاده
ته جیبش همیشه خالی بود
از جوانیش هیچ یادش نیست
لب فرو بسته، جند سالی بود
تو تختم همیشه وهر روز
ضبط صوت و نوار لم داده
ذوق وشوقی حریف ذهنم نیست
خانه از وقت کار لم داده
داغ اخبار روزنامه شدم
مثل لحن وصدای نامه شدم
صفحه صفحه ورق نمی خوردم
خسته ازشعرو این ادامه شدم
انسیه فتح تبار
آبان ۱۴٠۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 18 آبان 1402 13:39
سلام ودرود
انسیه فتح تبار 18 آبان 1402 16:14
سپاس ازمهرتان