نام توبردم دلم آتش گرفت
غمی سوزان هجله بر آتش گرفت
یادتو باران دل خشکیده است
صفای تو موهبت دل خشکیده است
لیلای من بیفروز صفایت را
زپس تیرگان برون آی بیفروز جمالت را
آخ که من بی تو چه ها کشیده ام؟!
ز غم هجران تو من چه ها کشیده ام!
گریادتو دلم را نمی سوزاند باکی نبود!
گر رخسار تو ز دلم هیاهو نمی ساخت باکی نبود!
ای بی وفا دلی سوزاندی وغمی در دل نهادی
ماکه زخود بی گانه نبودیم ؟!
چرا غمی در دل نهادی ؟؟
زدی ضربتی وبا دیگران میل بودی
زخم بر دل ما وخوش رقصی در مجلس دیگران بودی !
بزن مطرب که امشب دلبرم مستانه می رقصد
بت افسونگرم لب بر لب پیمانه می رقصد
بریز ساقی شراب آتشین را
مست وخمارم کن
که امشب دلبرم در مجلس بیگانه مستانه میرقصد
نازنینا مابه ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون باجوانان ناز کن باماچرا؟!
گریاد تو سجده بر افروزم کرد
به والله غم هجران تو کافر اندر برونم کرد
گر زهجران یاد یار برما غمی نبود
کنون جز غم فقدانش آتش بر دل مانبود
یارب بزن خنجری بر دلم تا آسوده گردد
زفراق وهجران یار آسوده گردد
آرزو دارم دست در دست یار آسوده گردم
به کوری چشم اغیار مهر بر دل یار آسوده گردم
گر بری مرا به قیامت
نیفروز فراقی بایار
که من همی دل در دل او دارم
توان فراق دوری ز او ندارم !
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 30 دی 1402 21:02
سلام ودرود
محمود فتحی 01 بهمن 1402 08:19
درود تان شاعر