هنگام بستن چمدانت
نمی دانستم برای خاطراتمان جا باز کنم
یا تکه ایی از وطن
به بی رحم ترین مکان دنیا که میرسیم
دریاچه پریشان را در کیف دختری
کردستان را
در کوله پشتی جوانی
و دماوند را
در چمدان پیرمردی میبینم
که سوار بر نقاله
به گوشه ایی از جهان پناهنده میشوند
و دلتنگی
زیر گوشم زمزمه میکند
اینجا کسی از سکته قلبی نمیمیرد...
نیمی از جانت را از پله برقی روانه کن
و الباقی را به خانه برگردان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 فروردین 1403 11:26
درود بر شما
سارا شمسی 14 فروردین 1403 22:36