با تو به انزوا میروند تمام غم های عالم
همان لحظه که دستانت به آتیشم میکشند
فضا عطر تو را خواهش میکند
زمان آنرا برای خود تمنا می کند
تو را هر روز در خاطراتم گم میکنم
و عشق هر شب تو را پیدا می کند
به تنهایی هایت قسم که تنهایم
در این شبها که خاطرت را دوره می کنم
از این مرد بی میل خسته میشوی
که خستگی تو را عاشق ترت میکند
دوباره عاشق میشوی برای یک زندگی بهتر
و زندگی میکنی به عشق یک مرد سر تر
من افسوس میخورم که کاش برگردی
تویی که به عشق من روزهاتو شب کردی
به تنهایی محکومم میکند خاطره
دوباره من و تلخی این فاجعه
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
کرم عرب عامری 24 آذر 1394 19:58
درود بر شما
مسعود احمدی 24 آذر 1394 20:50
درود جناب حاتمیان عزیز
علیرضا خسروی 25 آذر 1394 16:52
احسنت
زیباست