زمان به اندازه کافی گذشت
بیات شدند ترانه های عمرم
تمام روزنامه ها باطله شدند
کهنه شد دلخوشی آمدنم...!
زمان به اندازه بیست و دو سال دوید
و مرا جا گذاشت در لابلای ثانیه ها !
که باور کنم چقدر بدبختم...
که باور کردم به اندازه خودم بدبختم...
عقربه میگذشت و نیشم میزد
و بلند میشد صدای رگبار خاطرات...
کسی در عقبه ی ذهنم فریاد میکشید
و سکوت میکرد روبروی چشمانم!
نفس، نفسم را کم آورد
و سکوت، حرفهایم را پس داد...
زمان گذشت و مرا باطل کرد
زمان دوید و مرا جا گذاشت...
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
حمیدرضا عبدلی 04 اسفند 1394 16:25
باسلام جناب حاتمیان خوب سرودهاید موفق باشید
علیرضا خسروی 05 اسفند 1394 12:30
احسنت
درود....