می روم از نزدت امّـــا بـــا تبسّـــم می روم
در تو پیـــداتر ز پیـــدا در خودم گُـــم می روم
نیــســت وادی فنــا هـــرگز اقامتـــگاه من
بی گمـــان آن ســـوتر از وادی هفتـــم می روم
بی گُـــدارآنی نخواهـــم زد به آب از فرط عشق
زنگـــی زنگـــم که - بی تردیــد - از رُم می روم
یوسفـــم - "زندانی از جور زلیخـــایی"* که هست
بی خیــال از طعـــنه های تند مردم - ، می روم
فارغـــم از هر چه پنداری فریبا هست و ناب
موجِ مســـتم کز خودم هم با تلاطم می روم
چون تو در بند مقامی می شوی در قم مقیم!
من گسستم بند خود را دارم از قم می روم!
شورمســـتم، شورمســـت از باده ی جام الســـت
دلخوشــم از این کـه دارم دلخوش از خُم می روم
* وامی از غزلی از سرکار خانم شکیبا غفّاریان
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
نسرین سادات(نغمه) غضنفری 30 دی 1396 00:51
سلام درود حضرت استاد گرامی
دست مریزاد
قلمتان نویسا باد