شب
تششع هر منیری را
بیرحمانه
در تراکم غلظتش می بلعید
وجنگل
اشباع از اشباح هراس انگیز
غرق در وهم وسکوت چنان بود
که هر سخن جنبنده ای
حتا
به نجوا
شکفت می نمود
ستاره ای بود
سکوت تاریک شهر را
گاهی
با فریادی از نور
می آشفت
قبیله
به رهنمود این ستاره ی
پر فریاد از نور
تمام غیرتش را
درکوچه های تاریک وسرد
در مشتهایش گره کرد
وبه جستجوی خورشید
فانوس امید
آویخت
بر شاخه های تردید
ومردمان قبیله
محکم وصبور
گذشتند
از گردنه های سنگلاخ بی عبور
ازطوفانهای سهمگین
از دیوارهای به خون عزیزان رنگین
در آستانه گرگ ومیش بود
که ناگاه
ستاره ی راهنما
طلوع خورشید را
انکار کرد
ومردمان
دلخوش به رهایی از
لمالم ظلمتهای مدام
خو گرفتند
به دنیای خاکستری
وخورشید
بسان پرنده ای
هراسان از قفس
حتا
پرکشید
از بام رویاها
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 9
امیر عاجلو 13 خرداد 1399 12:52
سلام ودرود
موسی ظهوری آرام 13 خرداد 1399 22:15
سلام
سپاسگزارم از حضور پر مهرتان
مینا یارعلی زاده 13 خرداد 1399 13:26
«زندگی بغض خطرناکی دارد»
چیزی در جهان کم است
که هر روز کمتر می شود
چون لایه ی دلم که مدام
نازک و نازکتر می شود
می ترسم از تشعشع دردهایم
زندگی بغض خطرناکی دارد
کار خواهد داد دست چشمانت
#مینا_یارعلیزاده
موسی ظهوری آرام 13 خرداد 1399 22:16
سلام
سپاسگزارم از حضور پر مهرتان
فردین صمدی 13 خرداد 1399 13:42
درود بر شما رقص قلمتان هماره مانا
موسی ظهوری آرام 13 خرداد 1399 22:17
سلام
سپاسگزارم از حضور پر مهرتان
کرم عرب عامری 13 خرداد 1399 13:59
موسی ظهوری آرام 13 خرداد 1399 22:17
سلام
سپاسگزارم از حضور پر مهرتان
ولی اله بایبوردی 14 خرداد 1399 10:00
سلام و درود
سپیدی قابل تامّل