شب طلوعها توبه می کند
غروبها آنرامی شکند
روز واژه تهوع آور تکرار را
به خوردم می دهد ومن
تمام خوبیها را استفراغ می کنم
وتو
ای جوانی من
بین راههای نیمه تمام برگشت گند زدی
ومن
به راحتی از سرو کولت بالا می روم
تو
که در قلب من گیر کرده ای
گناه نیستی
من معصیتم
که خودم را می تپم.
صوفی خجسته تیر95
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
حمیدرضا عبدلی 25 تیر 1395 07:44
با درود بسیار زیبا