وقتی نبض صبح را
شقه شقه
کنار بسترمان فریاد بریدیم،
مرک را شیون کردیم
برای چندمین بار
گفتیم:روز بعد میبینمت،
بوی سوختگی آزارمان نداد
عادت کردیم به
تملق و..زندگی
و...عشق
مخمان را مختل کرد
به سادگی خودمان
تجاوز کردیم
از حریم خود به حریم دل
تحریم کردیم شعر را
و شعار دادیم:
"دوستت دارم بهار"
دلم را می سوزانم برای خودم و
آدمها
که گذاشتیم بهار برود
و گفتیم:
"سال بعد می بیینمت"
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 2 از 5
نظر 2
مهدی صادقی مود 31 شهریور 1395 17:41
درود جناب صوفی گرامی
بسیار زیبا بود
فاطمه اکرمی 03 دی 1395 20:30
سلام و درود
زیبا و دلنشین بود
نویسا باشید
و همیشگی شاعرانه باد
لحظه هایتان
گاهی بهار دوست ندارد بماند
چراکه حس پاییزیش را میخواهد از ما پنهان کند
در خفا پاییز و زمستان را تجربه میکند
نه پیش چشم ما