بسمه اللطیف
در تغزل
تو که گویی سرشته از جانی
گوش کن این سخن که می دانی
چشم من جز تو را نمی بیند
تو که عشق منی و جانانی
دست خود را بده به دست من و
بنشین شعر را چو می خوانی
گوش کن نبض ما به هم گوید
بی سخن رازهای پنهانی
چه شود گر ز یمن دولت عشق
دل سپاری به عشق رحمانی
با من آیی به عشق و ناز و نواز
به شب بوسه و غزلخوانی
لب پربوسه ات به من گوید
که بیا بوسه بر تو ارزانی
بوسه دست و لب به گردن تو
باز برپا کنند توفانی
در برم آیی و ز بی تابی
گیسوی خویش بر من افشانی
دست در موضع ید بیضا
چاک بر تو کند گریبانی
بشکفد گل به جای جای تنت
از تب بوسه های طولانی
می مکم شهد عشق را از تو
بارها آن چنان که می دانی
گاه پیوند آسمان و زمین
می رسد در زمان خواهانی
می شود رقص عشقمان آغاز
رقص پرواز دور کیهانی
می برد پیش عشق بی پروا
کار دشوارمان به آسانی
زندگی،مرگ،آه و خواهش و اشک
خنده و ناله و پریشانی
می چکد از من و تو می میریم
تا برآییم «ما» ز ویرانی
چشم در چشم من چو می دوزی
عشق من همچنان که نالانی
باز گویی که :« دوستت دارم؛
که تو درد منی و درمانی»
ای فلک باز ایست از گردش
چون به وحدت رسید حیرانی
در بهشتیم در چنین حالی
ذوب در هم شدیم و می دانی
عشق بی انتها است این حال و
می دهد هر دمی به ما جانی
مهدی آخر غزل قصیده شود
در شب بوسه و غزلخوانی
بوسه ای ده به چشم دلدار و
ختم کن باقی سخن دانی
مهدی رستگاری
یکم تیر سال یکهزار و چهارصد خورشیدی
بیست و دوم ژوئن سال ۲۰۲۱ میلادی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 06 تیر 1400 22:42
لطیف و دلنشین
مهدی رستگاری 07 تیر 1400 16:35
سلام و درود و سپاس بیکران جناب عاجلوی عزیز
کاویان هایل مقدم 08 تیر 1400 09:57
انبان غزل سروده هایتان بیش از پیش غنی باد
مهدی رستگاری 08 تیر 1400 13:10
سلام و درود و سپاس بیکران جناب هایل بزرگوار