بسمه العزیز
در شرح پایان عشق
با پرسشی که ره به جوابم نمی برد
امشب ز فکر عشق تو خوابم نمی برد
اینجا نشسته ساکتم و فکر می کنم
کس پی به عمق حال خرابم نمی برد
رویای خیس یاد تو در چشم باز من
دل را به جز به عمق عذابم نمی برد
عشق تو بازی است و سرانجام کار هم
این ره به جز به سوی سرابم نمی برد
سرمست از محبت تو بودم و دگر
این عشق سوی مستی نابم نمی برد
دوری زمن بسی و در این کار هم به پیش
کاری امید نقشه بر آبم نمی برد
ای مظهر حباب هوس، جان شیفته
ذوقی ز انفجار حبابم نمی برد
آباد باد دولت آن بی وفا که هیچ
تاثیری از حضور و غیابم نمی برد
مهدی چو یار رفت خزان وار، هیچ چیز
در این زمان غم و تب و تابم نمی برد
در این میانه ارزش و حرمت وجود داشت؟
آه این سوال ره به جوابم نمی برد..
مهدی رستگاری
پانزدهم تیر سال یکهزار و چهارصد خورشیدی
ششم ژوئیه سال 2021 میلادی
(به بهانه حضور در شب بداهه سرایی گروه ادبی «روجا»)
دفتر شعر روزگاران
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 15 تیر 1400 16:44
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
مهدی رستگاری 26 تیر 1400 13:27
سلام و درود و سپاس بیکران جناب عاجلوی عزیز
کاویان هایل مقدم 16 تیر 1400 11:29
بسیار سلام و فراوان درود جناب رستگاری
مهدی رستگاری 26 تیر 1400 13:27
سلام و درود و سپاس بیکران جناب هایل عزیز
علی مزینانی عسکری 18 تیر 1400 16:16
سلام و عرض ادب
احسنت
لطیف و زیبا
مهدی رستگاری 26 تیر 1400 13:27
سلام و درود و سپاس بیکران جناب مزینانی عزیز