بسمه اللطیف
حال عشق
چو سر به شانه دلدار خویش بگذارم
ز جان و دل بشوم غرق گیسوی یارم
ز فکر عشق در آن لحظه های پراحساس
رها شود ز تمام قیود افکارم
چنین نمایدم آن دم که در دوار وجود
به مرکزیت عشقش روان چو پرگارم
به گوش او کنم از عشق خویش نجوایی
به سرزمین دل از مهر دانه می کارم
به چشم من نگران است و از نگاه خودم
به ظلمت شب چشمش شهاب می بارم
وجودمان شود از وجد یکدگر لبریز
اگر لبی به لب لعل یار بگذارم
هزار بار نهم مهر بوسه ام به لبش
هزار مهر نهاده به بوسه بردارم
به شعر حال مرا وصف کردی و خوب است
ولی شگفت زده مانده من در این کارم
چه معجزی است در این ماجرا که من هر دم
به اوج مستی ام از عشق یار هشیارم
مگر شراب طهور است عشق شیرینش
که در بهشت فکنده است جان بیدارم
حکایت من و او بی نهایت است و شگفت
چه بهتر است که این شرح مختصر دارم
چو حاجتی به سخن نیست دیگر ای مهدی
اجازه ده که شوم غرق گیسوی یارم..
#مهدی_رستگاری
بیست و پنجم مهر سال یکهزار و چهارصد خورشیدی
هفدهم نوامبر سال ۲۰۲۱ میلادی
دفتر شعر روزگاران
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 26 مهر 1400 10:03
درود بر شما