بسمه اللطیف
لعیای زمان
ای در تلالو گشته لعیای زمان خود
ای کرده جان را محو گلزار جنان خود
از نور معنایی که از نام تو میتابد
افروختم در آسمان ماه شبان خود
برجای مانده از تو فرزندان بسیاری
سرمایه کردی تو از بخت جوان خود
شب تا سحر چون شمع خندان گریه ها کردی
هنگام بیماری سخت کودکان خود
پرواز میکردی به اوج دور شادیها
با خنده های کودکان شادمان خود
بالید سرو قد فرزندان چو افزودی
باری تو در هر روز بر پشت کمان خود
بالید قد سرو فرزندان چو افزودی
باری تو در هر روز بر پشت کمان خود
جان برفشاندی در بهار عمر فرزندان
آگاه از نزدیکی فصل خزان خود
آن دم که توفان اجل کردت جدا از ما
ناگاه رفتی از بر دلدادگان خود
سرگشته و حیرت زده از رفتنت ماندیم
در حسرت و اندوه و حزن بیکران خود
ای کاش میشد باز هم آرامش دهی جان را
باز از نوازشهای دست مهربان خود
بس کن دگر چیزی مگو کآخر جهان سوزی
از آتش جانسوز و آه بی امان خود
مهدی بخوان یک فاتحه چون یادکردی تو
از مادر مرحومه خلدآشیان خود
ذکر محبت ماند از تو مادرم جاوید
ای در تلالو گشته لعیای زمان خود
#مهدی_رستگاری
هجدهم شهریور ۱۳۹۳
دفتر شعر روزگاران
۴۷۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 17 فروردین 1401 13:56
لطیف و دلنشین
مهدی رستگاری 19 فروردین 1401 01:10
درود و سپاس
مروت خیری 17 فروردین 1401 22:07
درودها جناب رستگاری، دلنشین بود سروده تان، زنده باشید
مهدی رستگاری 19 فروردین 1401 01:11
درود و سپاس جناب خیری. لطف دارید