بسمه اللطیف
حکایت هجران
اگر چه کردم ادب پیشه و شکیبایی
دلم ز عشق تو هرگز نداشت پروایی
امید هست که جان من از نفس هایت
جوان شود ز دم معجزی مسیحایی
هزار بوسه سپردم سحر به باد صبا
که صبحدم بدمد بر رخت به زیبایی
نگاه من به تو مانده است خیره در عکست
شده است چشم من از اشک همچو دریایی
به یاد لحظه خوبی که خواستاری من
گرفت از ابروی تو بر رضایت امضایی
در این زمان ز تو پژمرده وار می پرسم
چرا به دیدن دلداده ات نمی آیی
حکایت شب هجران حکایت من و تو است
که سوخت شمع در آن از غم و غم افزایی
سحرگهان دل مهدی شکفت و پرپر شد
چو غنچه ای که درد پیرهن ز شیدایی
#مهدی_رستگاری
بیست و هشتم آبان یکهزار و چهارصد
خورشیدی
نوزدهم نوامبر سال ۲۰۲۱ میلادی
دفتر شعر روزگاران
۳۷۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 10 دی 1401 10:40
سلام ودرود