عشق، پایانِ سکوت است، خودت می دانی
هجرتی تا ملکوت است، خودت می دانی
وعده ی زاهد ما، باغ بهشت است، ولی
جلوه ای از بَرَهوت است، خودت می دانی
آنکه دستش نبود سبز کویرش خوانند
واحه ی وادی لوت است خودت می دانی
در پی قوم دغلکار هر آن پا بدوید
دست شیطان به قنوت است، خودت می دانی
این همه شور شعاری که به شبخانه ی ماست
همه از قوَّتِ قوت است، خودت می دانی
عقل بیچاره بر آن است زند ریشه ی عشق
بینوا در هَپَروت است، خودت می دانی
در نمازِ شبم این نکته شنیدم از "جان"
حال خوش در ملکوت است، خودت می دانی
9 فروردین 1393
ویرایش شده در 23 فرودین 1401
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 25 فروردین 1402 08:59
لطیف و دلنشین
علی معصومی 26 فروردین 1402 20:24
درودها حضرت استاد
♡♡♡
خودت می دانی
زندگی آیه درد است، خودت می دانی
مثل میدان نبرد است خودت می دانی
گاه پاییز و زمستان و گهی مثل بهار…
گاه بارانی و سرد است خودت می دانی
با خبر هستی و آگه شده ای کارش را
از وفایی که نکردست خودت می دانی
جفت شِش داده ولیکن شِش و بِش هم دارد
مثل یک تخته نرد است خودت می دانی
ای بسا ناله که بر گور جوانمردان کرد
روزگاری که نه مَرد است خودت می دانی
خانه ی ماندن اولاد بشر اینجا نیست
روی هر پنجره گَردست خودت می دانی
سبزی برگ درختان دو سه ماهست اما
آخرش یک رخ زرد است خودت می دانی