دیدم عجیب طرز نگاهت ستمگر است
هم می کشد به غمزه و هم شِمرِ دلبر است
بگذار تا به کشورِ چشمت سفر کنم
از این طریقه روزی ما هم مُقدَّر است
شاید خدا به مردمِ چشمت نشسته که
بی اختیار ذکرِ من اللهُ اکبر است!
گاهی به خواب دیده ام آن را و بی گمان
از معجِزَش به پرده ی قلبم مُصوَّر است
بی چشم ناز تو، همه عالم جهنم است
دور از نگاهِ آینه، جانم مُکدَّر است
با چشمِ مست تو، به جهنم که دشمنم
آتش به پا نموده و همتای بَربَر است
من داستانِ چشمِ پَری خوانده ام، ولی
در پیشگاهِ چشمِ تو از خاک کمتر است
بی بهره نیست هر که به چشمت دَخیل بست
از چشم خود بپرس، کزآنم چه در بر است؟
گفتم به خواب دیدمت ای عشق بی نظیر
از آن شبم تمامی شب، دیدگان تر است…
6 اردیبهشت 1402
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 09 اردیبهشت 1402 09:41
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
طارق خراسانی 09 اردیبهشت 1402 21:38
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا
علی معصومی 11 اردیبهشت 1402 16:08
علی معصومی 11 اردیبهشت 1402 16:08
Milad Kaviani 12 اردیبهشت 1402 01:17
درود استاد عزیز زیبا و دلنشین