سایه اش پشت دَر نمایان بود
شادمان بود و پای کوبی داشت
گفتمش: « اندکی صبوری کن »
حرف شنو بود و حالِ خوبی داشت
اجلم رفت در کناری و
من پی دفتر و قلم بودم
آخرین شعر خود سرودم شاد
فکر هجرت ، نه بر عدم بودم
من نوشتم که زندگی پوچ است
این زمین گوی آتشین گردد
همه آثار می شود معدوم
مثلِ آن روزِ اولین گردد
بهتر از حال خوب چیزی نیست
حالَ ت ای گل همیشه بهتر کن
مهربان باش و مهروزی کن
باده را ، همنشین ساغر کن
چند روزی نشـسته ام تنها
بسـته ام جامه دانِ فکرم را
کو اجل ؟ زو کسی خبر دارد؟
من به پایان رسانده شعرم را...
9 فروردین 1394 طارق خراسانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
محمد جوکار 22 دی 1395 00:33
" مهربان باش و مهروزی کن
باده را ، همنشین ساغر کن"
نخل بالا بلند احساسم
جلوه بر قامت صنوبر کن
دل به دریا بزن و در طوفان
قایق عشق را شناور کن
عشق همان مژده ی شکوفایی ست
عشق را دلبرانه باور کن
باز هم ز بوی پیرهنت
نفَس کوچه را معطر کن..... بداهه
=================
همیشه درود بر استاد خراسانی گرانسنگ و عزیز
خرسندم که باز هم چهار پاره ای زیبا از احساس مهربان تان میخوانم
مانا مانی به مهر تا مهر
طارق خراسانی 23 دی 1395 01:24
سلام و درود بر خداوند شعر و ادب
جناب استاد محمد جوکار
چه بداهه ی زیبایی
دلمریزاد
در مشهد هستم و دعاگوی عزیزان
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا
بهناز علیزاده 22 دی 1395 13:10
درودهااا استاد خراسانی بزرگمهر..، در پناه خدا شاد وسلامت باشید و و جاودان بسرایید
طارق خراسانی 23 دی 1395 01:27
سلام و درود بر دختر عزیزم
در مشهد دعاگویت هستم
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا
بهناز علیزاده 24 دی 1395 22:34
سلام بابا طارق عزیزالتماس دعا ....، با قلب پاک و مهربانتون برام دعایی بکنید نتونه براورده نشه