عمر را میکرد نِگه بر سوی اودر انتظار
تا دهد آسایش و آرامش و با اعتبار
لذتی ازعمر نخواهد وقف بر خدمت نمود
ناجوانی و جوانی صرف شد بر روزگار
آن زمانی درد پیری بر زمینش میزند
گوشه ای افتاده است و میرود صبر و قرار
از سکوتی خشم یاران میشود هر دم ب جوش
آن که با خود جنگ دارد رفته ازآن اختیار
خاطرات تلخ و شیرین دفتری از بر گُل
مینویسد تا بماند بعد از آن یادگار
گه رود صحرا و گه زندان شود درخانه ای
تاکند وقت را تلف پیدا شود دیدار یار
تا دهن باز کرد زمین بلعید و شد آن نا پدید
آنچه باقی مانده از او بر کسی نیست افتخار
آب از آب تکانی یک دمی را هم نخورد
کس نفهمید بی ثباتی را در این شهر و دیار
ناظم از درگاه او درخواست ارامش نمود
تا که در یابد خدای ذُالجلال و پایدار
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 20 اسفند 1399 10:08
درود بزرگوار ا
حسین خیراندیش 24 اسفند 1399 23:06
خیلی ممنونم