بگشا دری ز رحمت به غریب بی نوایی
کسی را نمی شناسم به جز از خدا خدایی
نزنم در کسی را که ملامتم کند او
که مرا بود امیدی به حبیب دلگشایی
به فقارتم بسازم نکنم ز کس امیدی
نکند ملامت من نه غریب و آشنایی
نگهم به آن کسی هست که پناه بی پناه است
که کسی دگر ندارد نه محبت و وفایی
ز کرم اگر ببخشد به کسی که مستحق است
نه بر او نموده منت و نه آن کند خطایی
نرود به درگه او کسی که به خود بنازد
کسی که به خود بنازد نبرد رهی به جایی
گهی میشوم پریشان نگهم به خط قرآن
نگرم به وعده او که به دل دهد شفایی
به یقین رسیده ناظم که پناهگه دگر نیست
و من از کسی نخواهم نه مکان و نه رفاهی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 10 مهر 1400 08:27
درود بزرگوار ا
علی مزینانی عسکری 10 مهر 1400 16:36
نگهم به آن کسی هست که پناه بی پناه است
که کسی دگر ندارد نه محبت و وفایی
سلام و عرض ادب
دستمریزاد استاد
تا حدا هست بندگی دیگران چرا
رضا کاظمی اردبیلی 10 مهر 1400 16:38
درود بر شما شعرتان را خواندم زیبا بود
دادا بیلوردی 11 مهر 1400 03:11
حسین خیراندیش 12 مهر 1400 18:35
سپاس از همراهی شما عزیزان