( مادر )
مادرم
نشسته ای بـه مَحمِل
همرهِ این قافـلـه
غریبـانـه میـروی
نیست امید برگشت
مانـده ز تـو نشـانـه
شانـهٔ کوچکـی و ...
.. یـک آینـه
به همـراه عینکـی
کنار قران تو
پهن باشد هنوزم
سجـادهٔ نمـازت
بُغضـی ظـالمـانه
گرفتـه راهِ گلـو
آتـش زده بـه جانـم
کنار جـا نمـازت....
دیـدن آن چـادرِ گـل نِمایـَت
باگونـه هایِ تـَـرت
در روضـهٔ محّـرم
با شانـه هـای لـرزان
چشمـانِ پـُر ز اشـکـَت
تو بر مـن آموختـی
نـو کـری حسین ع را
میخوانـدی عاشقـانـه
نمـازِ خود نشستـه
دلـم پـر از غُصـه بـود
میـدیـدم آن قـامـتـت
پشـت خمیـده ات را
شُکـرِ نـدیـدی آن شب
گونه های ترم را
از آن زمان تاکنون
دوبار شکوفه کرده
درخت یاسِ خونه
ثانیـه هـایِ زنـدگـی ورق خـورد
هـر وَرقـش بـوَد سـرودِ جـان کـاه
دلم کاسه خون شد
سینه شده چاک چاک
سوختـم و نـاله کنـم بـه صـد آه
دلم تنگه برایت
شده برام آرزو
دستِ نـوازش بکشـی بـر سَـرَم
دلـم کرده هـوایِ لالائیـت
بـا کـه بگویـم ایـن راز
گُـم شـده گوهـرِ مـن
دیـدارمان بماند
فـردا به روز مَحشـر
........... حبیب رضائی رازلیقی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5