هیهات...
پرم در اوج پرواز سوخت.
مگر در من باور تکرار قصهء جلجتا بود؟
که از فراخنای بیابان بی فریادم
...................قساوت هزاریان را آواز دادم ؟
و درد خویش را برای تنهاترین ستاره این آسمان ابری گفتم ....
هیهات....
تمام راه ها را نرفته بسته دیدم
............... و تمام افق ها را ندیده ، تیره
در پی فریب خویش نبودم
........که مرگ بی تاج و گل و خار را
.................در خم گیسوان طلایی تو ، بیابم .
هیهات ...
.......آخر در من قصهء عروج مرد ......
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 08 خرداد 1395 01:11
درودها بانوی گرامی
پرستش مددی 08 خرداد 1395 03:17
ممنونم از محبتتون