پـاره های سکوت را
در انـتـهـای
آن همه انتظار
به هم پیوستم.....
تا در آغاز دیدنت
که مرا نوید جان دادی
تنها یک فریاد شوم
و بر این همنفسی
ژاله های از شادی بر آمده ام را
نثارت کنم. ...
پیش از آنکه
یادت خاطره ساز تنهائی دیرینم شود
که با اندیشه های مه آلود
بر باورم میخندیدند.....
و من بی آنکه فردائی ببینم
بر این خنده ها می گریستم.....
من که در شهربند ِ حادثه و عصیان
با فریب و نیرنگ و درد
خو کرده بودم ....
و فرود پتک سنگین نا مردمی ها
مرا از هستی ام
جدا کرده بود.....
در واژگان شعرهایت
و کلام جذابت
امیدی را یافتم
که میتوانست " امــیـــد " را بشارت دهد....
" فروغ" گفته بود زمان گذشت
و ساعت چهار بار نواخت,
چهار بار نواخت !!!
او در میان یـاسی غـم آلـود و تـبـدار.
و ایمان تلخ به آغاز فصلِ سرد,
حــق داشــت
بـرای خـود تـسلـیـت بـفـرسـتـــد.....
چرا که در این خراب آباد
هیچکس را نیافته بود
و مـن تـو را جــســتـــم.....
اگـر روزی برسد
و تو نباشی
در خود می شکنم....
مـثـل غــروب
افـــول مـیـکـنـم
تـا تـابـش بـیـشـتـر تـو را بـبـیـنـم.....
مـن کـه رهـگذرم
در بـاورت
بـبـیـن بــه چــه حــال مـیـروم.......!!!
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
نسرین سادات(نغمه) غضنفری 14 خرداد 1395 15:16
ماه بانو
زیبایی قلمت را می ستایم
پرستش مددی 14 خرداد 1395 15:56
نازنینم سپاس که با مهر و نیکی مرا خواندی ...
علیرضا خسروی 14 خرداد 1395 21:38
درودها بانوی گرامی
پرستش مددی 15 خرداد 1395 04:56
سپاسگزارم جناب خسروی..پاینده باشید
محمد مولوی 16 تیر 1399 18:02
مـن کـه رهـگذرم
در بـاورت
بـبـیـن بــه چــه حــال مـیـروم.......!!!