از کمندِ مهرِ تو ، راه فراری نیست نیست
در خزانِ زندگی ، صبر و قراری نیست نیست
فصلِ پاییز آمد و دلتنگی و افسردگی
در دلِ غمدیده ام ، جز تو نگاری نیست نیست
خسته ام از زندگی ام در هجوم خاطرات
جز سرشک دیدگانم ، جویباری نیست نیست
رهسپارم من بسوی کوی دلدارم ولی
غنچه ی خندان لبی ،در لاله زاری نیست نیست
شد تباه این زندگی وُ سست و بی بنیاد شد
من خزانِ زردم و دیگر بهاری نیست نیست
در نگاهِ منتظر ، جز انتظار و پنجره
در "پرستش" گاه عشقم ، غمگساری نیست نیست
پرستش مددی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
حمیدرضا عبدلی 28 خرداد 1395 23:41
با درود بانو بسیار خوب سروده اید
پرستش مددی 29 خرداد 1395 23:44
سپاسگزارم ازشما
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 30 خرداد 1395 00:33
درودتان باد
بسیار عالییییی
حظّ وافر بردم
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 30 خرداد 1395 00:37
درود مجدد
در مصرع
من خزانِ زردم و هیچ نو بهاری نیست نیست......
به نظرم اگر اینگونه باشه از نظر وزن برازندگی بیشتری پیدا میکنه
من خزانی زردم و در آن بهاری نیست نیست
جسارت بنده را ببخشید
دیدم تقاضای نقد کردید خدمتتون عرض کردم
پرستش مددی 30 خرداد 1395 00:45
عرض ادب و احترام ..سپاسگزارم از نگاه و توجه شما ...برقرار باشید