میروم درخلوت دل صحبتی دیگر کنم
مرگ عشق و سایهء بیگانه را باور کنم
میروم تا جامه بیگانگی در بر کنم
میروم تا صحبت از انسان بی یاور کنم
میروم تنها ولی با کوله باری ازغزل
تا که اشعار دلم را ثبت این دفتر کنم
میروم هی خسته و افسرده با صد آرزو
صحبت ازاین روزگارِ بی در و پیکر کنم
میروم در بستر ایام بی فردای خویش
شکوه ها از شهوت رندان بازیگر کنم
میروم تا در پناه زورق بشکسته ای
خاطرات زندگی را مثل گل پرپر کنم
میروم شاید پر از حسرت پر از آشفتگی
گفتگو از بازی این دیو غارتگر کنم
میروم با تو "پرستش" ، بانگ تنهائی زنم
لابلای خاطراتم , مرگ را باور کنم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
محمد جوکار 03 تیر 1395 23:25
درودها و آفرین ها بر احساس سرشارتان
در پناه خدای زیبایی ها
پرستش مددی 04 تیر 1395 07:44
سپاسگزارم استاد جوکار گرامی ..نگاه شما زیباست
حمیدرضا عبدلی 04 تیر 1395 18:09
با سلام بانو بسیار زیبا موفق باشید
پرستش مددی 04 تیر 1395 18:55
سپاسگزارم از شما ..نگاهتان زیباست ...پایدار باشید
محمد مولوی 16 تیر 1399 18:14
محمد مولوی 16 تیر 1399 18:15