دلم به آتش چشمان تو زبانه گرفت
هوای عشق تو در من تو را بهانه گرفت
چقدر چشم براهت نشستم از سر شب
نیامدی و دلم از غم زمانه گرفت
به فکر چشم تو بودم که مرغ شوق دلم
میان موی تو افتاد و آشیانه گرفت
میان این همه امواج خسته از طوفان
کنار ساحل عشقم دلت کرانه گرفت
کبوترانه نشستم به روی شانه ی باغ
عقاب عشق تو آمد مرا شبانه گرفت
" پرستش "ت کند این دل میان این همه موج
تو را میان غزلهای عاشقانه گرفت
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۱.۰۸
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
حمیدرضا عبدلی 26 بهمن 1395 16:41
با سلام بانو بسیار عالی
پرستش مددی 27 بهمن 1395 20:12
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم
محمد جوکار 26 بهمن 1395 22:32
درودت باد مهربانو مددی گرانقدر
خرسندم که مجالی مجدد برای خوانش غزل زیبایتان یافته ام
رقص قلمتان ماندگار
پرستش مددی 27 بهمن 1395 20:14
عرض ادب و احترام استاد جوکار گرانقدر
سپاسگزار لطف و مهر همیشگیتان هستم
پایدار باشید بزرگوار
مریم موسوی 27 بهمن 1395 22:53
کبوترانه نشستم به روی شانه ی باغ
عقاب عشق تو آمد مرا شبانه گرفت