هی می نویسم روی دیوار نگاهت
یک داستان از روی آوار نگاهت
در دور دستی که پر از احساس بغض است
تا کوچه ی بن بست تیمار نگاهت
حس می کنی باران نماد زندگانی ست
حس می کنم هر لحظه رفتار نگاهت
باران مرا می پرورد با قطره هایش
شاید بفهمد شوق بیمار نگاهت
من اشک را در چشم شبنم پی گرفتم
اما رسیدم پای اقرار نگاهت
رد تو را گاهی گرفتم از کبوتر
ماندم ولی یک عمر در کار نگاهت
هرشب " پرستش " می کنم آئینه ها را
در سرسرای سبز دیدار نگاهت
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۲.۰۳
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 27 اردیبهشت 1396 02:17
"رد تو را گاهی گرفتم از کبوتر"
در کوچه های خلوت شبهای قمصر
پیچیده بوی ثانیه های خیال و
عطر حضورت مثل شب بوی معطر
گاهی که می آید نسیمی از خیالت
هی شانه ام میلرزد از بغض مکرر
اسکندر چشمان تو آتش بپا کرد
تسخیر قلبم با فریب چشم قیصر
من جلد بام خانه ی چشم تو بودم
گرچه بجا مانده فقط تردید آخر
در آخرین بیت غزل "یاس خیال"ی
مدفون شده در زیر خاک و سنگ مرمر.... بداهه
*******************
درودت باد مهربانو مددی عزیز
و سپاس بر قلم زیبانگار و احساس سرشارت
رقص قلمت ماندگار
جواد مهدی پور 27 اردیبهشت 1396 09:34
درود هاااااااا