مرا کناره گرفتن ها
به سمت مرز فراموشی
لطیف کرده و بی طاقت به سوی لحظه ی خاموشی
شبیه شعر منی شبها
به لمس خوشه ی عریانی
نشسته ام که ببینم تا چگونه قافیه می پوشی
روند عمر چنان طی شد
همایشی که تو می دانی
نماند فرصتمان اینجا ، به فصل صحبت درگوشی
منی که نام تو می بویم
پرند عشق تو می پوشم
چرا به رنگ دل ما را از این پیاله نمی نوشی
عجیب آن همه احساست
چه شد که وقت پریشانی
به بزم ساده ی ما اینجا چنان بقیه نمی جوشی
اگر چه سخت ترین است این
ولی چنان که تو می خواهی
پناه می برم از عشقت به خواب نازک خرگوشی
حساب و عقل چه می خواهد از این مداخله در دل ها
جواب عقل پریشان با توئی که هستی و خاموشی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 27 تیر 1401 19:04