این روزما بربالش شب تکیه کرده
این روزگار اصلا به سامان خودش نیست
خورشید در رگهای او جریان ندارد
لحنی که یاد عهد و پیمان خودش نیست
چنگیز تر برسرگذشتم حمله ور شد
حسرت میان حال و روزم خانه کرده
سو سوی امیدی در این ایوان نمانده
درچشم ها خوی حقارت لانه کرده.....
شیرین تر از فر هاد از جانان گذشتم
بن بست آزادی همیشه در کمین بود
مادر بزرگ قصه هایم راست می گفت
درقهقرای ماجرا عزت همین بود.....
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
حمیدرضا عبدلی 22 مهر 1398 20:40
بسیارزیبااستادعزیز
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 20:41
. درودها
. استاد سروده ای عالی بود
.