بهارنارنج آرامش

واژه ها سعی می کنن آیینه ی احساس ما بشن چه تلاش مذبوحانه ای...
من معتقدم غزل عاشقانه نگاه مردونه ایه که آیینه می شه برای تابیدن خورشید عشق.
همون ستاره ی حلبی که میگن پشتش قلبی از طلا داره...
چون به تعداد تک تک آدمای دنیا تعاریف مختلفی از عشق وجود داره، اول خواستم ترانه بگم یا شعر بنویسم اما دیدم تعریف مرد و مردونگی ، آب توی هاون کوبیدنه
یکی می گف، مرد بودن یعنی وقتی بیمارم اون همه جوره باهام همراهی میکنه وقتی درد می کشم بغض می کنه ، ظرفا رو می شوره غذا می پزه در حالیکه توی خونه ی مامانش اینا حتی توی آشپزخونه هم نمیرفت
یکی دیگه می گفت مردِ من، با همون آغوش خسته ش،خستگیهای منو می بلعه، کارت بانکیشو می ذاره توی جیبم و رمزشو بهم میگه و می ره دنبال خریدای خونه بااینکه من یه زن شاغلم، می گفت خیره میشه به افق پردغدغه ی آینده و هی حساب کتاب می کنه چه جوری کم نیاره، وقتی من و بچه ها چیزی میخوایم میگه لباس لازم نداره در حالیکه منم که از کمد لباسهاش خبر دارم ...
یکی دیگه می گفت مرد بودن امنیت و خیال راحتیه که توی بودنِ یه نفر موج می زنه، تکیه گاه بودن، اینکه مث یه کوه پشتمونه، وقتی ادکلن ویکتور کارتِ شناسایی عزیزته و هرجای شهر که این عطر می پیچه فک می کنی اونه که این بو رو به نسیم سپرده...
من میگم مردونگی، صدای بمیه که ساز لطیف وجودت، به نوازشش احتیاج داره، اون مهربونی که کیلید خونه ی آرامشتو داره همونی که انتظار اومدنش باعث میشه چایی شوق توی غل غل انتظار، دم بکشه، همون چایی انرژی بخشی که طعم دارچین عشق و بهارنارنج آرامش میده...همونی که به خاطرش وقتی خسته و کوفته از اداره اومدی کیک زعفرونی و کوکی سیب و دارچین می پزی براش تا کام لحظه هاشو شیرین کنی، بوی غذای تازه راه میندازی توی خونه که از توی راه پله ها ذوق کنه...
ته تموم این حرفا شاید بشه گفت که ساز محبت جنسیت نداره فقط گاهی با آرشه ی مردونه ش بم می نوازه گاهی با سرانگشت لطیف زنونه ش زیر و یه جهان به رقص درمیاد از هماهنگی دکمه های سیاه و سفید این پیانو...

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 51 نفر 71 بار خواندند
محمد مولوی (03 /12/ 1400)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا