به نور میمانی
که از میانِ تَرَکهای شکسته
سرک میکشی به انبوه تاریکی غم؛
نام و نشانت را شناسنامهات را
که لبخند بود ناگهانی یافتم
چشمانم سوخت؛
بیهوا؛
از طلوعِ بینوای یادت
و چکید بر حسرتی که هردم با تلنگری تازه میشود...
پ.ن: وقتی انتظارشم نداری چیزایی پیدا میکنی که حسرتتو تازه میکنه و.... باتلاق دلتنگی جای غریبیه نفستنگیش رو هیچ کپسول اکسیژنی درمون نمیکنه...
مهناز نصیرپور به یاد سهند صادقی عزیزم...
نظر 5
امیر عاجلو 23 آذر 1399 13:53
.مانا باشید و شاعر
علی معصومی 23 آذر 1399 14:22
محمدمحسن خادم پور 23 آذر 1399 16:54
سلام
نیمائی زیبائی است
امیرعباس معینی 23 آذر 1399 21:57
درود بر شما بسیار زیبا و عالی بود
مرحبا
در پناه "اللّه آن یگانه ستوده مقدس ترین"
کاویان هایل مقدم 24 آذر 1399 12:45
یادنامه ای بس لطیف و شاعرانه