زمستان چرخه ی پاییز را باور نمی داشت
بهار از طاقت پاییز، یک ،دیگر نمی داشت
غروب خسته از روح توان در بستر سنگ
سزای مردمِ دیگر ز این پیکر نمی داشت
چه احساسی!غمی پژمرده وز خنیاگر عشق
ولیکن مست را سودای دین،داور نمی داشت
حصار غم ،فرو ریزد ز اشکی جاودانه
همین بِه، باور دل ،ماتم یک سَر نمی داشت
بیافشان ساغرِ رنگی ز بیرنگی، از این می
که زین می، مهلت مستانگی بهتر نمی داشت
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
محمد جوکار 30 شهریور 1395 23:54
درود و آفرین تان باد مهربانو جعفری
رقص قلمتان ماندگار
اله یار خادمیان 31 شهریور 1395 10:31
موفق و مانا باشی