تا بـه کـی ایـن غـم هــجران تو را یـاد کـنم
دل خـویش از طـلب روح تـو آزاد کنم
چـون شده خـانه ی تو، این ده ویـرانه ی بـاد
دل بیچاره ی خـود هـم ره این بـاد کنم
گـر چه از دوری تو چـشمه شده دیده ی مـن
همه فکر من این است که تو را شاد کنم
بـرق چشمـان تـو بـرد نـور کـم دیده ی مـن
پس بیا دیده ی من شو که دل آباد کنم
بس که در مکتب تو خواندم از این لوحه عشق
در ره عـشق تو من جامه ی اسـتاد کنم
دل من خون و شده چشم من از هجر تو کـور
تا به کـی بر دل و دیده هـمه بیداد کنم
خـم ابــروی تـو بـرده هـمه آزادی مـن
پس چـگونه رهـی از بند تـو ایـجاد کنم
شرط انـصاف نبـاشد کـه در این وادی عـشق
بجز از تـو زکـسی خـواهـش امـداد کنم
پس بیا یاری من ده که در این فـصل خـزان
شاید این خانه ی دل را همه شمشاد کنم
از بزرگی تو گـویم که مـرا عـشق تـو بـس
تا در آن لحظه کـه راهـم، ره اجـداد کـنم
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
حسین حاجی آقا 20 اردیبهشت 1396 06:35
چـون شده خـانه ی تو، این ده ویـرانه ی بـاد
دل بیچاره ی خـود هـم ره این بـاد کنم
یک شعر زیبا مثل نقاشی است کسی کنجکاو سبک ان نیست
محمد خسروی فرد 20 اردیبهشت 1396 12:27
درودها بر شما
بی نهایت سپاس از مهربانی و همراهی شما
پاینده باشید